بهنام امیری  خبرنگار
جام کوردی ـ پاییز بود؛ همان فصل دیرآشنای دلتنگی و برگ‌ریزان؛ سال ۱۳۹۰، خیابان‌های سنندج زیر پای برگ‌های زرد و سرخ آرام گرفته بودند و من، جوانی تازه‌نفس، نخستین گام‌هایم را در جهان خبرنگاری برمی‌داشتم؛ با دوربینی ساده و قلبی پرسشگر. آن روز در نگارخانه‌ی مجتمع فجر، نمایشگاهی برپا بود؛ مجموعه‌ای از عکس‌های قدیمی، از دل تاریخ، از خاطره و هویت.
اما آنچه برای همیشه در ذهنم ماند، نه قاب عکس‌ها، که قاب چهره‌ی مردی بود که بی‌ادعا در کنجی ایستاده بود؛ استاد سید عبدالحمید حیرت سجادی.
گفت‌وگویی کوتاه، تنها یک دقیقه، اما پرعمق و ماندگار میان ما رد و بدل شد. نمی‌دانستم آن مکالمه، قرار است نقطه‌ی آغاز مسیر حرفه‌ای من باشد. نمی‌دانستم آن مرد که بی‌هیاهو سخن می‌گفت، خود یکی از ستون‌های حافظه‌ی فرهنگی این شهر است؛ مردی که صدایش، پژواک صبورانه‌ی سنندجِ تاریخی بود.
استاد آن روزها تازه کار نوشتن کتاب سترگ «سنندج قدیم» را آغاز کرده بود؛ اثری گران‌سنگ که با نگاهی عاشقانه و پژوهشی ژرف، خاطره‌ی کوچه‌ها، صداها و سکوت‌های شهر را در قاب واژه‌ها می‌نشاند. در ۸۲ سالگی، نه تنها از خستگی نشانی نداشت، بلکه شور نوشتن در چشمانش موج می‌زد. خود می‌گفت که فرصت اندک است و کار ناتمام بسیار؛ بیرون نمی‌آید مگر برای گفتن و ثبت کردن و آن روز آمده بود؛ تا سنندج فراموش نکند.
امروز، پس از چهارده سال، بیش از پیش درمی‌یابم که چه افتخاری نصیبم شده بود. نخستین مصاحبه‌ خبری من، با کسی بود که تمام عمرش را وقف حفظ فرهنگ، زبان، قرآن، آموزش، شعر و هویت کردستان کرده است.
سید عبدالحمید حیرت سجادی، تنها مؤلف و پژوهشگر نبود؛ او حافظ وجدان فرهنگی این سرزمین بود. آثارش، از تأثیر قرآن بر ادب فارسی تا پژوهش‌های دقیق درباره‌ی شاعران کورد پارسی‌گو، از تاریخ آموزش و پرورش گرفته تا ثبت ریشه‌های ایل‌ها و عشایر کردستان، از «گله‌های یک معلم» تا «سنندج قدیم» و ده‌ها اثر دیگر، نه تنها کتاب، یلکه آیینه‌های روشن عشق، صداقت و مسئولیت‌اند.
من هنوز در آغاز راه نوشتنم؛ هنوز جوینده‌ام، هنوز شاگرد؛ اما آن یک دقیقه را با هیچ چیز عوض نمی‌کنم. امروز، به همشهری بودن با استاد و به بودن در حاشیه‌ی نام او افتخار می‌کنم.
ای کاش آثارش بیش از پیش خوانده شود.
ای کاش نسل امروز، پیش از آنکه دیر شود، نام و نگاه او را بشناسد.
و ای کاش ما، قدر یک قرن‌ تلاش ایشان را بدانیم؛ تلاشی که اگر نبود، نام و هویت سنندج در غبار زمان محو می‌شد.
روحش شاد، یادش گرامی، و راهش پرره‌رو باد.