بهنام امیری ـ خبرنگار
جام کوردی ـ من نه یک کارگر ساده‌ام، نه مردی به نام اوه و نه در دنیای ۱۹۸۴ زندگی کرده ام، اما با درد و رنج کارگران آشنا هستم؛ تنهایی یک مسافر را حس، آرمان‌شهر توماس مور را مطالعه و خوشه‌های خشم را ورق به ورق لمس کرده‌ام. هزاران صفحه کتاب، رمان و داستان عبرت‌آموز در این دنیا، هنوز نتوانسته در جامعه‌ی ما کارساز باشد؛ جایی که کارگران با حداقل حقوق و دستمزد، با ناعادلانه‌ترین زمان کاری و شرایط محیطی، در برابر هلدینگ‌هایی قرار دارند که از جیب آنها ارتزاق می‌کنند، با حقوق‌های سرشار و عملکرد هیچ!
در رمان خوشه های خشم، خانواده‌ی "جود" پس از وقوع رکود بزرگ اقتصادی و شرایط دشوار کشاورزی، از اوکلاهاما به کالیفرنیا مهاجرت می‌کنند تا زندگی بهتری پیدا کنند. روایت زندگی این خانواده، سرشار از امید، فقر، مبارزه و تلاش برای بقا در برابر ناملایمات است.
این داستان کارگرانی است که در ایران و بسیاری از نقاط جهان قرن‌هاست که برای بهبود اوضاع زندگیشان در تکاپو هستند.
سال ۱۳۳۹ شمسی در ایران، تامین اجتماعی تأسیس شد. این سازمان با هدف حمایت از کارگران و تأمین نیازهای اجتماعی آن‌ها در زمان بیکاری، بیماری، بازنشستگی و غیره شکل گرفت.
در سال ۱۳۷۲ش، این سازمان با تأسیس(شستا) به عنوان هلدینگ اصلی خود، به یکی از بزرگ‌ترین هلدینگ‌های اقتصادی کشور تبدیل شد و در صنایع مختلفی از جمله نفت، گاز، پتروشیمی، سیمان، معادن، بانکداری، بیمه و داروسازی سرمایه‌گذاری کرد؛ با این‌حال، بسیاری از کارگران و بازنشستگان نتوانسته‌اند از این منابع بهره‌مند شوند و مستمری‌های آنها همچنان پایین‌تر از آنچه که باید باشد، است.
مشکلات مدیریتی و عدم شفافیت در عملکرد هلدینگ‌ها و شرکت‌های وابسته به تأمین اجتماعی باعث شده که این منابع به‌جای اینکه به بهبود شرایط زندگی کارگران و بازنشستگان کمک کند، به پروژه‌های پرهزینه و ناپایدار اختصاص یابد و یا این درآمدها با کسر مقدار زیاد دستمزد و حقوق، در مسیرهای دیگری هزینه می‌شود و به جیب عده‌ای خاص می‌رود.
با بررسی حق فروش به نمایندگی های هلدینگ ها داستان باز تر، و سود اصلی آنجا نمایان می شود که در این مجال نمی‌گنجد.
در سال‌های اخیر، برخی نمایندگان مجلس، بعضی مدیران دستگاه های اجرایی و نهادها و اطرافیان‌‌شان، بدون تخصص، برای دریافت دستمزد نجومی، در قالب هیأت مدیره یا مدیر و پرسنل، به این شرکت‌ها راه یافته‌اند و به جرگه‌ی مرفه‌های بی‌درد پیوسته‌اند؛ کارگر و بازنشسته تأمین اجتماعی هم زندگی‌اش یا شبیه خانواده جود در "خوشه‌های خشم" است و یا داستان یک کارگر ساده، که در بدترین وضعیت معیشتی قرار دارند.
در جایی که بحران اقتصادی بر زندگی انسان‌ها سایه افکنده و قوانین و مصوبات، حقشان را پایمال کرده؛ بسیاری از بازنشستگان تأمین اجتماعی به دلیل میزان کم مستمری‌ها، مجبور به کار کردن بعد از بازنشستگی یا زندگی در شرایط دشوار هستند.
در حقیقت، تفاوت‌های فاحش دستمزدها میان کارگران و بازنشستگان با پرسنل و مدیریت هلدینگ‌ها که در اصل از نان کارگران ارتزاق می‌کنند، سرخوردگی و درماندگی را در جامعه افزایش داده است.
کسی که نقش یک کارگر ساده را دارد، با کسی که به‌ظاهر برای خدمت به کارگران نقش بازی می‌کند، یک خدا، یک سازمان و یک منبع درآمدی دارند، اما نان این آجر و نان او با بی عدالتی، رانت و قدرت، چرب است.
این اختلاف دستمزدها حتی در ادارات، سازمان ها و نهادهای دولتی و حاکمیتی نیز وجود دارد.
پیش‌تر در دهه ۱۹۸۰ میلادی کشورهای آمریکای لاتین و برخی کشورهای آسیایی نیز با سرمایه‌گذاری و ایجاد هلدینگ در تلاش بودند تا علاوه بر توسعه اقتصادی گام مهمی در راستای ارتقای معیشت قشر کارگر و کاهش فاصله طبقاتی بردارند؛ اما در واقع اقتصاد نئولیبرال، منجر به انباشت ثروت در دست عده‌ای خاص شده است.
تمام اقتصاددانان برجسته دنیا به این قناعت رسیده‌اند که فاصله طبقاتی و اختلاف فاحش دستمزدها، هم از لحاظ اقتصادی و هم از منظر اجتماعی، برای جامعه یک سم است.
آدام اسمیت پدر علم اقتصاد، در کتاب "ثروت ملل" (۱۷۷۶م) می‌گوید: "وقتی دستمزد کارگران کاهش یابد، جامعه به‌جای رفاه و پیشرفت، با فساد و فقر روبه‌رو خواهد شد."
جان مینارد کینز، در کتاب "نظریه عمومی اشتغال، بهره و پول"(۱۹۳۶م)، و توماس پیکتی در کتاب "سرمایه در قرن بیست و یکم"(۲۰۱۳م) نیز، اختلاف فاحش دستمزدها، ناعدالتی در توزیع درآمد و فاصله طبقاتی را، از مهم‌ترین تهدیدات جدی برای رشداقتصادی و انسجام اجتماعی می‌پندارند.
شاید اگر جان اشتاین‌بک امروز بود، داستان "خوشه‌های خشم" را در دهه ۱۹۳۰م آمریکا، فراموش می‌کرد و در ایران، جایی که کارگران همچنان در حال مبارزه با بی‌عدالتی‌های سیستم اقتصادی هستند، رمان «هلدینگ‌های بی‌رحم» را می‌نوشت.