جام کوردی - بهنام امیری، حدود ۲۰ سال پیش در میدان انقلاب، درست در شلوغ ترین و پر هیاهو ترین نقطه سنندج، برخوردی کوتاه اما ماندگار با حدود ۲۰ جوان از کرهجنوبی داشتم؛ آنها در رشتههای جامعهشناسی و علوم اجتماعی تحصیل کرده و برای تحقیق میدانی به ایران آمده بودند. با تعجب پرسیدم که هدفشان از این سفر چیست؟ پاسخ آنها نگرش من را نسبت به توسعه و پیشرفت برای همیشه تغییر داد. گفتند: «ما آمدهایم جامعهی شما را مطالعه کنیم تا بتوانیم الگوهایی برای توسعهی اقتصادی پایدار در کشور خودمان استخراج کنیم.»
در آن لحظه، متوجه شدم که چرا کشوری مانند کره
جنوبی، با منابع طبیعی بسیار کمتر از ما، توانسته به قدرت اقتصادی و فناوری بزرگی
تبدیل شود. آنها توسعه را از فهم جامعه آغاز کردند، نه صرفاً از سرمایهگذاری یا
ساختن کارخانهها. آنجا بود که معنای واقعی علوم انسانی برایم روشن شد؛ رشته ای که
اینجا اهمیتی ندارد، اما آنجا ستون فقرات توسعهی واقعی کشور است.
در بسیاری از کشورها، علوم انسانی نه تنها مهجور
نیست، بلکه در رأس سیاستگذاریها و برنامهریزیها قرار دارد. جان استوارت میل، فیلسوف
و سیاستمدار بریتانیایی قرن نوزدهم و نویسنده «رساله درباره آزادی» و «فایدهگرایی»
بر این باور بود که «توسعه بدون پرورش اخلاق، آزادیهای فردی و فهم فرهنگ، پایدار
نیست.» همین دیدگاه بعدها در نظریهپردازیهای آمارتیا کومار سن، اقتصاددان هندی و
برنده نوبل، نیز بروز یافت. کومارسن در کتاب «توسعه بهمثابه آزادی» توسعه را نه
صرفاً افزایش تولید ناخالص داخلی، بلکه گسترش آزادیهای واقعی انسانها بیان میکند؛
آزادیهایی که تنها با ارتقای آگاهی، فرهنگ، عدالت اجتماعی و آموزش حاصل میشود.
در کشورهایی مثل کرهجنوبی یا فنلاند، آموزش
صرفاً یک مسیر برای تربیت نیروی کار نیست؛ بلکه بستری برای نهادینهسازی تفکر
انتقادی، هویت ملی و مشارکت اجتماعی است. در این کشورها، قبل از ساخت کارخانه یا
تأسیس یک شرکت، متخصصان علوم اجتماعی، روانشناسان، جامعهشناسان، جغرافیدانان
انسانی و حتی مورخان وارد میدان میشوند. آنها نیازهای فرهنگی و اجتماعی منطقه را
مطالعه میکنند؛ رفتار مصرفکننده و شیوههای تعامل اجتماعی را تحلیل میکنند؛ زمینههای
جغرافیایی و زیستمحیطی را ارزیابی میکنند؛
سپس، بر اساس این تحلیل ها، مدل توسعهای متناسب
طراحی میشود. این همان چیزی است که در نظریه «توسعه بومیمحور» (indigenous development) مطرح میشود؛ یعنی توسعه باید از دل بسترهای تاریخی، فرهنگی و
جغرافیایی هر جامعه بجوشد.
در ایران، علوم انسانی به حاشیه رانده شده اند؛
در حالی که جغرافیای سیاسی میتواند مسیر سیاست خارجی و اقتصاد منطقهای ما را
مشخص کند؛ تاریخ میتواند از ما ملتی با حافظهی تاریخی بسازد و علوم اجتماعی و
فلسفه میتوانند هویت و تفکر نظاممند و انتقادی را نهادینه کنند.
در کشورهای توسعهیافته، تاریخ را برای فهم
اکنون و پیشبینی آینده میخوانند، نه برای حفظ کردن سلسلهها! در حالیکه در نظام
آموزشی ما، این علوم هنوز جنبهی حفظی و حاشیهای دارند.
برخلاف تصور رایج، علوم انسانی نهتنها مانعی
برای پیشرفت اقتصادی نیستند، بلکه پایهگذار توسعهی هوشمند و پایدار است.
شرکتهای بزرگی چون گوگل، اپل، آمازون و حتی
نهادهای نظامی آمریکا، تیمهایی از مردمشناسان، روانشناسان اجتماعی و جامعهشناسان
دارند.
توسعهی اقتصادی بدون پیوستهای فرهنگی و اجتماعی،
دیر یا زود شکست میخورد. این همان چیزی است که در ادبیات توسعه با عنوان «پیچیدگی
فرهنگی توسعه» (Cultural
Complexity of Development) شناخته میشود.
کشوری که در آن علوم انسانی به حاشیه رانده شود،
توسعهاش بیریشه و شکننده خواهد بود و هرگز به توسعه واقعی دست نخواهد یافت. اگر
میخواهیم آیندهای روشن، پایدار، عادلانه و خلاقانه بسازیم، باید از مدارس و
دانشگاهها آغاز کنیم.
تاریخ، فلسفه، منطق، جامعهشناسی و جغرافیا نه یک
«زنگ پرکن»، بلکه اصل بنیادین آموزش باشد؛
سیاستگذاران، از متخصصان علوم انسانی برای طراحی
و هدایت برنامههای توسعه، بهره بگیرند؛
جامعه و والدین، نگاه تقلیلگرایانه به رشتههای
علوم انسانی را کنار بگذارند.
رسانهها، نقش علوم انسانی در توسعه را برجسته و
ترویج کنند.
و باور کنیم که اگر چه مهارت آموزی، علوم تجربی
و فنی و مهندسی و صنعت، جایگاه ویژه ای دارند، اما انسان محور توسعه است و علوم
انسانی حلقه گمشده اقتصاد ایران میباشد.
یاد آن روز که میافتم، با خودم میگویم، آن
جوانان دختر و پسر کره ای که در مقطع دکتری تحصیل کرده بودند، در ایران به دنبال
توسعه کشورشان میگشتند و در سنندج در پی چیزی بودند که ما نادیده گرفتیم؛ نه نفت،
نه فولاد؛ این علوم انسانی است که کشور را میسازد.