هر فردی در هر سن و سال میتواند در صورت بروز مرگ مغزی و با رضایت بستگان، اهداکننده عضو یا نسج باشد. شرایط پزشکی فرد در زمان مرگ مغزی تعیینکننده قابلیت وی برای اهدا خواهد بود.
بیمار مرگ مغزی حرف نمیزند، نمیبیند، به هیچیک از تحریکات خارجی پاسخ نمیدهد و بدون استفاده از دستگاه تنفس مصنوعی قادر به نفس کشیدن نیست.
در مرگ مغزی خونرسانی به مغز متوقفشده اکسیژنرسانی به آن انجام نمیشود، مغز تمام کارکرد خود را ازدستداده و دچار تخریب غیرقابلبرگشت میشود اگرچه پس از مرگ مغزی اعضای دیگر ازجمله قلب، کبد و کلیهها هنوز دارای عملکرد هستند.
انتقال اعضا به فرد دیگری برای نجات زندگی یا بهبود کیفیت زندگی وی را اهدای عضو میگویند، اما این امر بهراحتی و رضایت از سوی خانواده بیمار مرگ مغزی صورت نمیگیرد زیرا مسائل اعتقادی، فرهنگی و عاطفی مانع این اهدا میشود.
معمولاً تمام خانوادهها مرگ مغزی را با مرگ یکی نمیدانند چون اطلاعات کمی دارند و میبینند سایر اعضا مثل قلب و کلیه و … کار میکنند تا آخرین لحظه امیدوار اند و دست به دعا برمیدارند و نذر و نیاز میکنند و معتقد هستند که معجزهای اتفاق میافتد و بیمار دوباره به زندگی بر میگردد. به همین خاطر اصلاً حاضر نیستند که بدن بیمار را متلاشی و به دیگری اهدا کنند.
خانوادهها، مرگ مغزی را با «کما» یکی میبینند و چون در فیلمها و رسانهها و یا حتی اطرافیان خود دیدهاند که بیمار کمایی به زندگی برگشته است امیدوار و منتظراند که برای بیمار مرگ مغزیشان همین اتفاق بیفتد.
در خانواده بیمار مرگ مغزی مکانیسم انکار در مقابل فشار روانی ناشی از دست دادن و رفتن همیشگی بیمار اتفاق میافتد و باعث میشود که در تصمیمگیری اهدای عضو دچار اختلال شودند چون نمیتوانند بپذیرند که عزیزشان را از دست دادهاند، از طرفی مسائل عاطفی، وابستگی و دلبستگی به بیمار مرگ مغزی باعث میشود که خانواده بههیچعنوان راضی به شکافته شدن بدن و خارج کردن اعضا بدن او نشوند حتی اگر بدانند این اعضا به چند نفر دیگر زندگی میبخشد.
خانواده بیمار مغزی در این ایام با واکنشهای روانشناختی متفاوتی چون امیدواری (باور به برگشت زندگی و معجزه) در مقابل ناامیدی (تشخیص پزشکان مبنی بر پایان زندگی و مرگ)، انکار، خشم، اضطراب، ترس، احساس گناه، انتقام، کینه، غم و … درگیر هستند اگر با پیشنهاد اهدای عضو بیمارشان روبرو شوند برشدت این واکنشها افزوده شده و تصمیمات درستی نمیتوانند بگیرند.
مواجهه کردن خانواده بیمار مغزی با پیشنهاد اهدای عضو بیمارشان، یک هنر است و هر کسی نمیتواند بهدرستی از عهده این کار بر آید لذا فردی متخصص و مجرب به کار خویش که بتواند قابلیت جلب اعتماد خانواده و قدرت مجاب کردن خانواده را داشته باشد، باید پیشنهاد اهدای عضو را مطرح کند هرچند که ممکن است با جواب منفی مواجه شوند.
اهدای عضو بیمار مغزی برای خانوادهاش کار راحتی نیست و در صورت اهدا و یا عدم اهدا، مشکلات زیادی را در ابعاد مختلف تجربه میکنند. مسائلی چون تمایلات انسان دوستانه و دادن فرصت زندگی به دیگران از طرفی اینکه نمیتوانند از عزیز خود بگذارند و به زندگیاش خاتمه دهند چراکه شاید دوباره بهبود پیدا کند.
زمان اطلاع از مرگ مغزی بر پذیرش واقعیت و تصمیمگیری اهدا عضو تأثیر دارد، چون اگر ناگهانی بدون سابقه و غیرمنتظره با حادثه روبرو شوند دچار شوک شده و ناباوری و انکار مرگ را به دنبال دارد.
خانوادههایی که مدتزمان بستری تا مرگ بیمارشان سپریشده باشد درواقع بهصورت تدریجی جهت رویارویی با تشخیص مرگ مغزی بر پذیرش و درک واقعیت آماده میشوند و این مسئله در تصمیمگیری آنها در رضایت به اهداء عضو تأثیر دارد.
مشاهده علائم ظاهری مبنی بر بدحالی و وخامت حال بیمار (جراحات متعدد و نداشتن هیچگونه حرکت و عکسالعمل) در باور و پذیرش مرگ مغزی و تسهیل تصمیمگیری خانواده نقش دارد و بالعکس اگر وضعیت ظاهری طبیعی باشد پذیرش بسیار سخت و غیر باور میشود.
خانوادههایی که آگاهی و اطلاعات قبلی نسبت به مرگ مغزی داشتهاند و یا دارند، در تصمیمگیری اهداء عضو با قبول کردن مرگ مغزی، دچار شک، تردید و دو دلی نمیشوند و اقدام به اهدا میکنند.
هر قدر خانوادهها دانش عمیقتری نسبت به مرگ مغزی و اهدای عضو داشته باشند با دیدگاه مذهبی و اعتقادی مثبتتر، تمایل به اهدای عضو افزایش پیدا میکند و احساس منطقیتری نسبت به حادثه ایجادشده به وجود میآید.
فریبا طیری، روانشناس مرکز مشاوره ژوانگه در استان کردستان